روز صد و پانزدهم (28 بهمن)
امروز مامان جان بهار خانم دوباره حالش مثل پارسال بد شد و مجبور شدیم برای سومین بار در هفته بریم خونه شون مامان الهه هم گوشواره بهار خانم رو عوض کرده بود و گوشواره طلایی که باباجانش خریده بود رو انداخته بود ولی هم بزرگ بود و هم حلقه ای بود و دیروز هم رفتیم گوشواره بخریم ولی چیزی پیدا نکردیم و میخواستیم امشب بریم که نشد. شب بعد از یکی دو ساعت بهار خانم به شدت گریه می کرد و نق می زد و مامانش میگفت گوشش درد می کنه و اذیت میشه و مجبور شدیم بعد از شام زود برگردیم خونه اومدیم خونه خیلی سریع لباسهامون رو درآوردیم و با الکل و پنبه شروع کردیم به درآوردن گوشواره بهار خانوم ولی دختر خشگلم کلی گریه کرد و جیغ زد و بزور دو تا گوشواره قبلی رو توی ...
نویسنده :
حامد و الهه
16:29