روز هفتاد و سوم (16 دی)
امروز که از سر کار برگشتم خونه دیدم روتختی دوباره جمع شده و مامان بهار خانوم از دستش شاکی بود که دوباره مثل دیروز ساعت یازده خشگل بابایی بیدار شده و موقع عوض کردنش دوباره جیش کرده و همه جا رو نجس کرده....
مامان الهه میگفت بعد از اینکه همه جا رو شستم و بهار هم تمیز کردم و گذاشتمش روی تخت، یه کم به شوخی دعواش کردم و بهار هم مثل اینکه می فهمید هیچی نمی گفت و اصلا هم نمی خندید و فقط بعضی وقتها یه صدای جدی از خودش در میاورد....
خیلی جالب بود که دختر دو ماهه ما می فهمه دارن دعواش می کنند و جدی حرف می زنند باهاش چون در بقیه اوقات، موقع حرف زدن باهاش برامون میخنده و هی سرش رو تکون میده و ذوق می کنه ولی امروز جدی به مامانش که دعواش می کرده گوش میداده....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی