اولين دوري پدر و دختر
بعد از زردي و دو روز بستري شدن بهار در بيمارستان، من و دخترم هر روز همديگر رو مي ديديم. ولي بعد از حدود يک سال و سه ماه براي اولين بار بهار و مامانش چند روزي اصفهان خانه مامان جون بهار موندند و من هم با اينکه خيلي دلم راضي نمي شد تنهايي برگردم تهران ولي بخاطر کار و اينکه يه کم کارهاي عقب افتاده م رو انجام بدم برگشتم.
جاي خالي بهار توي خونه و سر و صدايي که اين فرشته کوچولو توي خونه ما داشت ولي توي اين چند روز خونه سوت و کور شده بود، باعث شد که خيلي نتونم کارهايي که داشتم رو انجام بدم.
با اينکه خيلي کار داشتم که انجام بدم ولي اصلا دست و دلم به کار نمي رفت و خدا رو شکر که الان امکاناتي مثل ايمو هست و دو سه بار دختر شيطونم رو ديدمش و دلم غنج رفت براش
دو سه روز آخر که ديگه کارم به ساعت شماري رسيده بود و توي راه دل توي دلم نبود زودتر بهار خشگلم رو ببينم و بالاخره بعد از 6 روز جدايي ما به انتها رسيد و وقتي رسيديم اصفهان،من حسابي دخترم رو بغل کردم و بوسيدمش
من به مامان بهار گفتم ديگه نميذارم تنهايي جايي بمونيد و اين مدت براي من خيلي سخت گذشت...