خوابیدن بهار روی سینه باباش
امشب سه شنبه 23 شهریور هست و بهار 10 ماه و 20 روز شده که شده همه زندگی من و مامانش
عصر که اومدم خونه دیدم مامان بهار حسابی عصبانی بود بخاطر اینکه از زیر سینک ظرفشویی آب بیرون ریخته بود و حسابی همه جا رو کثیف کرده بود و میگفت بهار هم بدو بدو اومده تو آشپزخونه و چند بار سرش داد کشیدم
من اومدم خونه بچه م از بغل من پایین نمیومد از ترسش و مامانش هم رفت سراغ آشپزخانه و تا شب با کلی غرغر تمیزش کرد...
آخر شب وقتی میخواستیم بخوابیم و بهار هم خوابش گرفته بود، مامانش دوباره رفت توی آشپزخونه و من هم یه کم باهاش بازی کردم تا خسته شد و بعدش هم اومد سر کوچولو موفرفریش رو گذاشت روی سینه من و من هم یه کم تکونش دادم و حدود 5-6 دقیقه بعد چشمهاش رو هم بسته بود و داشت خوابش می برد....خیلی صحنه قشنگی بود و جالب بود که تکون هم نمیخورد چون صدای قلب منو داشت می شنید.... ولی مامانش گفت گناه داره و گشنه س و بغلش کرد و بهش شیرخشک داد و بعد خوابید
قربون دخمل مهربونم برم