نوروز 95 (5 ماهگی بهار)
امسال اولین نوروز 3 نفره ما بود. یک روز قبل از عید به سمت اصفهان خونه مامان جان بهار خانوم راه افتادیم و برای اینکه بهار اذیت نشه صبح زود راه افتادیم و حدود ظهر رسیدیم اونجا و خدا رو شکر توی راه هم بهار عزیزم فقط خوابید و شیر خورد.
اونجا هم تا رسیدیم بیدار شد و خاله و مامان جانش بغلش کردند و بعد از یه کم تعجب کردن، دیگه خیلی عادی شد و شروع کرد به خندیدن.
خدا رو شکر غریبی نکرد و روزهای بعد هم که دور و برمون شلوغ بود خیلی دختر خوبی بود. توی عروسی هم که مامانش میگفت با وجود صدای خیلی بلند راحت خوابیده بود و بعد از اینکه اومدیم خونه دیدیم بهار خشگل من یه دندون کوچولو دیگه درآورده.
روز برگشتن به تهران هم صبح ساعت 9 راه افتادیم که بهار خانوم از همون اولش بیدار بود و اکثر مسیر بیدار بود و جاده رو میدید.
وسط راه هم کارخرابی کرد که حسابی لباسش و کمر و شلوارش رو کثیف کرد و نیم ساعتی وسط راه موندیم تا مامانش تمیزش کنه اون هم با دستمال مرطوب
با اینکه فکر می کردیم خیلی اذیت بشیم ولی خدا رو شکر دختر خیلی خوب و آرومی دارم و با اینکه یه بار هم آب به آب شده بود ولی مشکل خاصی نداشتیم.
توی این مسافرت که اولین سفر بهارم بود هم کلی خاطرخواه پیدا کرده بود و همه میخواستن باهاش بازی کنند و برای همه هم می خندید.
دو سه بار هم براش اسفند دود کردیم و کلی هم صدقه گذاشتم کنار از بس همه ذوقش رو کردند.