بهاربهار، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

بهار دختر کوچولوی خشگل من

14 فروردین 95 (5 ماه و 10 روزگی بهار)

1395/1/26 11:01
نویسنده : حامد و الهه
45 بازدید
اشتراک گذاری

امشب بابا جون و مامان جون و عمه بهار خانوم اومدن عید دیدنی خونه ما. باباجون و مامان جونش زودتر اومدند و توی همون نیم ساعتی که زودتر اومدند حسابی با بهار بازی کردند و خسته ش کردند.خسته

بعد از یک ساعت بهار هم خسته شد و خوابش برد.فکر می کنم حدود ساعت 10 بود. تا نیم ساعت بعدش هم موندند و بعد رفتند ولی بهار بیدار نشد. مامانش یک ساعت بعد رفت بهش شیر داد ولی دختر نازم که حسابی خسته شده بود، بیدار نشد و دوباره خوابید.خسته

شب هم من خوابیدم که یهو صبح ساعت شش و نیم با صدای بلند مامانش که سر بهار داد زد بخواب دیگه، بیدار شدم.غمگین

گفتم چی شده؟ گفت ساعت 4 صبح اومدم بخوابم که بهار بیدار شده و همه ش میخواد بازی کنه و نمی خوابه....بهار هم که خیلی باهوشه، بعد از اینکه مامانش دعواش کرد هیچی نگفت و ساکت بهش نگاه می کرد و اصلا نمی خندید....بعد از چند دقیقه مامانش بغلش کرد که بده به من، دید دخترم صورتش خیسه و گریه کرده.....اینقدر از این صحنه و اتفاق ناراحت شدم که نگووووووووگریهگریهگریه

خلاصه من بغلش کردم بردمش توی هال و اونجا یه کم بازی کرد و بعدش هم گذاشتمش روی پام و حدود ساعت 7 صبح خوابش برد و آوردم گذاشتمش توی تختمحبت

مامان بهار خانوم هم خیلی ناراحت شده بود ولی خب میگفت واقعا خسته شده بودم و بیخوابی هم اذیتم می کرد.....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)