افتادن بهار خانوم از روی تخت (17 اسفند 94)

دیروز صبح شرکت بودم که مامان بهار خانوم زنگ زد و من هم با تعجب از اینکه صبح زنگ زده جواب دادم که گفت بهار از تخت افتاده پایین و شماره عمو امیر رو میخواست....خیلی تعجب کردم و ناراحت شدم ولی گفت خدا رو شکر حالش خوبه و موقعی که رفته توی آشپزخونه براش فرنی درست کنه با صدای گریه بهار اومده توی اتاق و دیده بهار خانم از این سر تخت رفته اونور و با پتوی خودش که دستش بوده از تخت افتاده....خلاصه به عمو امیر زنگ زد و عمو هم گفت اگر هوشیاری داره و شیر هم میخوره نگران نباشید و خیلی به خیر گذشت...عصر که رفتم خونه اول 4 تا ماچش کردم و بعد هم یه کم دعواش کردم که شیطون بلا فقط میخندید برام

قرار شد دیگه دور بهار خانوم رو کامل بپوشونیم که شیطونی نکنه

امروز هم دوباره صبح از خونه مامان بهار خانوم زنگ زد و گفتم دوباره چی شده...گفت این بلا خانوم دوباره موقعی که من رفتم توی آشپزخونه از لای تخت و پاتختی که خیلی جای کوچیکی هست، سرش رو برده بیرون و شروع کرده پل زدن و سرش پایین بوده و بدنش و دست و پاهاش روی تخت و تا مامانش رو دیده زده زیر گریه....یعنی از یه جایی که فکرش هم نمی کردیم نزدیک بود دوباره بیفته.....چه بچه شیطون خوشمزه ای ما داریم هااااااااااا