آغاز زندگی سه نفره واقعی ما...
بالاخره بعد از 16 روز مامان جان امروز که روز هفدهم زندگی جیگربلاست رفت خونه شون پیش باباجان و خاله فاطی و زندگی 3 نفره واقعی ما شروع شد.
راستی دیشب هم برای اولین بار با بهار خانوم رفتیم بیرون و شام خوردیم، با اینکه وسط شام بیدار شدی ولی خیلی اذیت نشدی و امیدوار شدیم که با هم کلی جاهای قشنگ بریم...
بعد از رفتنش من و مامانی بهار خانوم رو لخت کردیم و با روغن بادام ماساژش دادیم....اینقدر کیف کردی بابایی....خیلی خوشت اومده بود، آخه مامان جان نمیذاشت خشگل خانوم رو لختش کنیم و هی میگفت سرما میخوره
شب هم برای اولین بار سه تایی روی تخت کنار هم خوابیدیم...خیلی دختر خوبی بودی فقط نصف شب هی نق میزدی و گریه میکردی...صبح که پا شدم دیدم مامانی داره عوضت می کنه و یه کم ناراحت بود، گفتم چی شده، گفت بهار خانوم پی پی کرده و رفتم شستمش و اومدم دوباره پوشکش کنم که یهو دوباره پی پی کرده و همه جا رو نجس کرده....خلاصه این کار جدید رو دو سه بار دیگه هم کردی و هنرنمایی جدید یاد گرفتی بلاچی...
عصر قرار بود عمو امیر بیاد و باباجان هم قبلش اومد خونه ما که شما بیدار بودی و باباجان هم حسابی باهات بازی کرد و نیم ساعت پیشش بودی و کلی نرمشت داد و باهات حرف زد و خلاصه حال کرد با نوه جدیدش.... اولین بار بود که برای باباجان اینهمه بیدار موندی و اون هم از فرصت استفاده کرد و باهات بازی کرد...