اولین سفر واقعی بهار خانوم
در روز 6 خرداد و در حالیکه بهار عزیزم 7 ماه و 3 روز از عمر قشنگش می گذشت برای اولین بار 3 نفری رفتیم مشهد. البته باباجون و مامان جون بهار هم توی این سفر بودند.
توی هواپیما که خیلی دختر خوبی بود و موقع پرواز شیر خورد و بعدش هم بیدار بود و فقط شیطونی می کرد و میخندید.
وقتی رسیدیم هتل، تقریبا خوابش میومد و بیحال بود و گذاشتمش روی تخت و برای خرید بلند شدم که دم در رسیدم صدای گریه بهار بلند شد و دیدیم ای دل غافل، دوباره دختر شیطون ما از تخت افتاد پایین، مامانش کلی بهش شیر داد و مامان جونش باهاش بازی کرد تا آروم شد. این برای بار سوم بود و دو روز پیش هم خونه باباجونش از روی تخت افتاده بود پایین و یک بار هم که خونه خودمون.
اولین بار هم که رفتیم حرم موقع بازی کردن با باباجونش بدون اینکه کسی مواظبش باشه نشست و کلی ذوقش رو کردیم.
کلا توی این سه روز خیلی دختر خوب و آرومی بود و توی کالسکه هم شیطونی نمی کرد و ما خیلی راحت می رفتیم خرید و حرم.
یک بار هم بردمش توی ضریح و با اینکه خیلی شلوغ بود فقط یک کم نق زد و کلی عکس سلفی دو نفره گرفتیم.
باباجونش هم پول یک گوسفند رو به عنوان نذر سلامتی نوه شیطونش به حرم امام رضا داد.
وقتی برگشتیم خونه من و مامانش مریض شده بودیم ولی بهار سرحال و فقط میخواست بازی کنه و بعد از یک ساعت بازی غر میزد که منو بغل کنید، عادت کرده بود به بغل شدن و کالسکه.....
قربون دختر خشگلم برم که خیلی هم خوش اخلاقه