شنبه 11 اردیبهشت (6 ماه و 8 روزگی بهار)
امروز عصر قرار آتلیه داشتیم که بریم سه نفری عکس بگیریم
بعد از یک روز سخت کاری که اومدم خونه دیدم بهار خشگلم یه لباس خشگل پوشیده و وسط هال خوابش برده....اینقدر قشنگ خوابیده بود که نگو....مامانش هم داشت آماده می شد و کلی هم لباس و وسایل جمع کرده بود.
خلاصه رفتیم و یک آتلیه خیلی معمولی بود و تند تند لباسهامون رو عوض کردیم و عکس گرفتیم....فکر کنم 6 دست لباس فقط بهار خانوم عوض کرد و ما هم سه چهار تا لباس عوض کردیم.
و مثل همیشه بهار من خیلی خوب و آروم بود و هروقت هم شیطونی می کرد با نور فلاش خیره می شد به دوربین و همه عکسهاش قشنگ شدند.
برگشتیم خونه بهار خوابش برد و من هم رفتم خوابیدم.
شب موقع خواب بود و مامان بهار میخواست بهار رو روی پاهاش بخوابونه که بهار خودش پرت کرد از روی پاهاش کنار و ما هم فهمیدیم که نمیخواد بخوابه شروع کردیم به بازی کردن باهاش....
بهار هم حسابی خندید ولی بامزه گیش به این بود که با شکلک درآوردن و شکل ماهی کردن لبهای من ریسه می رفت از خنده و من و مامانش هم حسابی خوردیمش....بعدش هم که خسته شدیم و من میخواستم بخوابم، مامانش بهار رو گذاشت کنار من و اون هم اومد توی بغل من و چسبید به پهلوی من و خوابید....اینقدر صحنه قشنگی بود که نگو و حسابی نازش کردم و بوسش کردم و بعد از چند دقیقه دوباره سرحال شد و شروع کرد به شیطونی و مامانش هم گذاشتش روی تختش و من هم خوابیدم...
شب خیلی قشنگی بود امشب